جدول جو
جدول جو

معنی کف بینی - جستجوی لغت در جدول جو

کف بینی
دیگچه، مرگ، فرز چست: مرد، واژگونگی دمر شدن عمل و شغل کف بین
تصویری از کف بینی
تصویر کف بینی
فرهنگ لغت هوشیار
کف بینی
شغل و عمل کف بین
تصویری از کف بینی
تصویر کف بینی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کج بینی
تصویر کج بینی
عمل کج بین
فرهنگ لغت هوشیار
کف بیننده، آنکه از روی خطوط کف دست کسان اخلاق آنها را بازگوید و از گذشته و آینده ایشان خبر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف بین
تصویر کف بین
((کَ))
فال بین
فرهنگ فارسی معین
آنکه از دیدن خط های کف دست کسی از وضع و حال و آیندۀ او خبر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
عمل بدبین ببد گمانی نگریستن در امری یا در همه امور مقابل خوش بینی، اعتقاد باینکه جهان پر از بدبختی و یاء س و حرمان است مقابل خوش بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بینی
تصویر دو بینی
دو تا دیدن هر شی احولی، دو رویی منافق نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژرف بینی
تصویر ژرف بینی
غور در امور تعمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بینی
تصویر آب بینی
آبی غلیظ که از بینی سرازیر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بینی
تصویر آب بینی
آب غلیظ که از بینی می آید، خل، خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژرف بینی
تصویر ژرف بینی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار بینی
تصویر کار بینی
کار دانی کار شناسی، (تد زنان) کار عمل: (مرده شورت ببرد با این کار بینیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژبینی
تصویر کژبینی
آستیگماتیسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کژبینی
تصویر کژبینی
نابکاری، بدخواهی، کژ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژ بین
تصویر کژ بین
دوربین احوال، بد خواه نا بکار: (ما زان دغل کژ بین شده با بی گنه در کین شده گه مست حور العین شده گه مست نان و شوربا)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
دو بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
آن که خطا بیند، احول، لوچ، دوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کج بین
تصویر کج بین
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
آنکه به جنبه های منفی چیزی توجه می کند، بد اندیش
فرهنگ فارسی عمید